عقب گشتن. برگشتن. بازگردیدن. مراجعت کردن. تقهقر: آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی. چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت. نظامی. بازپس گرد و کار خویش بساز دست کوتاه کن ز رنج دراز. نظامی. وز آنجا بازپس گشتند غمناک نوشتند این مثل بر لوح آن خاک. نظامی. تب باز ملازم نفس گشت بیماری رفته بازپس گشت. نظامی، روی خوش نشان دادن. بشاشت نمودن: مجنون کمر نیاز بندد لیلی برخ که بازخندد. نظامی
عقب گشتن. برگشتن. بازگردیدن. مراجعت کردن. تقهقر: آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی. چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت. نظامی. بازپس گرد و کار خویش بساز دست کوتاه کن ز رنج دراز. نظامی. وز آنجا بازپس گشتند غمناک نوشتند این مثل بر لوح آن خاک. نظامی. تب باز ملازم نفس گشت بیماری رفته بازپس گشت. نظامی، روی خوش نشان دادن. بشاشت نمودن: مجنون کمر نیاز بندد لیلی برخ که بازخندد. نظامی
بعقب رفتن. (ناظم الاطباء). پس پس رفتن. واپس رفتن: احمد جنگ میکرد و بازپس میرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). هر کمان کز پس کشندش بیشتر تیر او بیشک رود در پیشتر بازپس نرود بره گر حیله ساز کی تواند جست ز آب رود باز؟ عطار. و رجوع به بازپس سپردن شود
بعقب رفتن. (ناظم الاطباء). پس پس رفتن. واپس رفتن: احمد جنگ میکرد و بازپس میرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). هر کمان کز پس کشندش بیشتر تیر او بیشک رود در پیشتر بازپس نرود بره گر حیله ساز کی تواند جُسْت ز آب رود باز؟ عطار. و رجوع به بازپس سپردن شود
عقب نشستن. بدنبال رفتن. پس رفتن. عقب رفتن. سپس ماندن. خنوس. (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). تأخر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : نیاطوس چون دید بنداخت نان از آشفتگی بازپس شد ز خوان. فردوسی. بازپس شد کنیز حورنژاد در یکتا به لعل یکتا داد. نظامی.
عقب نشستن. بدنبال رفتن. پس رفتن. عقب رفتن. سپس ماندن. خُنوس. (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). تأخر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : نیاطوس چون دید بنداخت نان از آشفتگی بازپس شد ز خوان. فردوسی. بازپس شد کنیز حورنژاد در یکتا به لعل یکتا داد. نظامی.